دختر قشنگ مامان!
وابستگي ات را مثل نخي به پايم بسته اي و مرا مثل بادبادكهاي سرگردان دنبال خود مي كشاني به طوري كه از بعضي تصميم هاي سرنوشت ساز زندگيم دست كشيده ام و با تو بودن را انتخاب كرده ام. چشمهايم را مي بندم زمان را متوقف مي كنم مسافتها را از بين مي برم و تو را در آغوش مي گيرم دلم براي در آغوش گرفتنت تنگ شده است در آغوشت كه مي گيرم آن قدر آرام مي شوم كه حتي فراموش ميكنم بايد نفس بكشم ...
نویسنده :
باباحمید
12:45